tisdag 29 november 2011

جمهوري پليد اسلامي، اين آفت ايران بايد از بين برود


جمهوري اسلامی بايد برود، اين نداي‌ مردم است. اين حکم مردم است اين خواسته  تمام مردم آزادي خواه ايران است.جمهوري اسلامي با ولي‌  و ولايت  فقيه اش  با سپاه پاسدارانش  و بسيج و حجاب و سنگسار و گشت ثارالله و امر به معروف و نهي از منکر و مجلس و ارتش و زندانها و دادگاههاي انقلاب و احکام شرعي اش  بايد برود يعني اين آفت را بايد از بين برد  اين حکم ما مردم است.
رژيمي که صدها هزار کشته، ميليونها آواره، ميليونها  شکنجه شده جسمي‌ و روحي، قتل و جنايت  را که طي‌ ۳۲ سال بر ملت رنجکشيد ه ايران آورد ه  است. اين آرزوي ما مردم است که با تمام دم و دستگاهش بايد ازبين برود اين حکم را مردم ايران صادر کرده اند.
رژيم جمهوري اسلامي در سراشيبي سقوط قرار گرفته است همانند رژيم قذافي، بن علي و حسني مبارک. روز پيروزي ما و روز برآورده شدن آرزوي ۳۲ ساله ما مردم نزديک است.
ما نبايد گول يک مشت اصلاح طلب  و فريب کاري که طي سالهاي گذشته با اين نيرنگ و شعار اصلاحات جلوي سقوط اين رژيم را گرفتند بخوريم، اينها از درون خود اين رژيم هستند اينها  آفتي از نوع ديگر ميباشند پس بايد هوشيار باشيم و با تمام  نيرو با اين آفتها ي انساني در هر شکل و شمايلي مبارزه کنيم. موسوي و کروبي که امروز خود را  مرد‌مي حساب مي‌کنند و به نحوي اپوزيسيون شده اند،  خود از سردمداران رژيم و از خوديهاي سابق و پرقدرت رژيم بوده اند که مردم آزاديخواه را  به دستور آنان سرکوب ميکردند.
 جدال هاي درون حکومت، خواست اين جناح و آن آخوند مرتجع، لشکر کشي‌ و قدار‌ه بندي دستجات لمپن حزب‌ا‌لله و گردان طرفدار خط امام، تضعيف و مرگ کليت  رژيم را دنبال ميکنند و هر تحرک از بالا و جنب و جوش  در ميان صف ارتجاع، موضوعي است که در دل‌ آن شرايط و امکان پيشروي ما مردم معلوم ميشود.
تنها راه و پيروزي مردم، تسريع سير سقوط جمهوري  پليد و منحوس اسلامي وبه زير کشيدن کليت رژيم با تمام دستگاه سرکوب گرش است. تنها مبارزه براي سرنگوني جمهوري اسلامي و براي برقراري جامعه‌اي آزاد و  انساني‌ است که مي‌تواند به فاجعه  حکومت ۳۲ سال خفقان و وحشت  جمهوري اسلامي پايان دهد بايد به اين مبارزه  پيوست  تا پيروزي.
مرگ بر جمهوري  جنايتکار و خونخوار اسلامي

کجاست آن عدالت در سرزمین ایران؟


هر روز که می گذرد در رژیم خونخوار جمهوری اسلامی به اختلافات بین حاکمیت افزوده می شود، در حالیکه مردم از جنایتهای 30 ساله رزیم فاسد اسلامی به ستوه امدند و خود را برای سرنگونی دیکتاتوری  اماده میکنند و سران رژیم در تدارک خیمه شب بازیهای جدید بر امده اند تا بر بقا حکومت خود بیفزایند.
 دیکتاتورهای جمهوری اسلامی که هیچ درسی از گذشته نگرفته اند و از درک تحولات دنیای کنونی عاجزند اکنون در تدارک جنگهایی به سبک صدر اسلام بر امده اند تا با حذف رقبای خود گناه و جنایت 30 ساله خود را حفظ کنند کجاست ان سرزمین کهن و پر

عدالتمان ایا اینجا ایران است که از عدالت و برابری خبری نیست؟
 در این سرزمین که در آن برای نگه داشتن نام اسلام هزینه اش را به بن فروشی بچه ها و زنانش تبدیل می کنند جایی که بر خلاف همه کشورهای جهان به جای پیوند اعضای بدن دست می برند و چشم در می اورند جایی که جرثقیل را نه در ساختمان سازی بلکه برای به دارکشیدن مردم استفاده می کنند.

در سرزمین ما صداها را در گلو خفه می کنند که مبادا اخوندهای فاسد به خطر بیفتند و خود به اسم دین ومذهب دست به هر جنایتی که می خواهد می زنند. کشوری که حکومتش اسلامی است ولی مردمش ضد اسلامی شده اند. دیکتاتورش خسته و مردمش دست بردار نیستند و نباید از این  حاکمان ایران بترسید و باید با جاهلان و جانیان و زورگویان رژیم مبارزه جدی  کرد بپاخیزیم و کوله بار مبارزه را بر دوش اندازیم ودر همه حال به یاد اوریم که عزیزان ما سخت ترین شرایط را درزندان های رزیم فاسد اسلامی تحمل می کنند.

 کردند چه بسا به خواست یا مشروع این اخوندهای کثیف نه گفتن و به شهادت هم رسیدند درود بر شما عزیزان باد به امید این که هر چه زودتر پیروزی را در سرزمین عزیزمان چشن بگیریم و ریشه ظلم و ستم را حتی در افکار و عقاید انسانها بسوزانیم به امید آن روز.
*****

وقتی جنایتکاران به مبارزه با فساد بر می‌خیزند


داستان اختلاس نجومی سه هزار میلیارد تومانی به درگیری‌های سیاسی بی‌سابقه‌ای در جناح‌های حکومتی ایران منجر شده است. اتهام‌ها و ضد اتهام‌ها این روزها روزنامه‌ها و سایت‌های اینترنتی وابسته به جناح‌های مختلف را پر کرده است. و کار به جایی کشیده که ولی فقیه لازم دیده است برای کنترل اوضاع شخصا و علنا دخالت کند و خواهان آن شود که افراد درگیر قضیه آن را «کش» ندهند. دخالت خامنه‌ای ممکن است موقتا از التهاب جریان بکاهد، ولی مسلما نمی‌تواند بر رسوایی سیاسی بزرگی که گزارش‌های مربوط به این اختلاس در جامعه ایجاد کرده است سرپوش بگذارد. نظام جمهوری اسلامی از بنیان فسادپرور است و اختلاس اخیر را باید تنها حلقه‌ای از فسادهای مالی گسترده‌ای دانست (و البته بزرگترین آن‌ها) که تار و پود این نظام را در بر گرفته و در همه ارکان آن ریشه دوانده است. مبارزه با فساد در این رژیم نیز به یک شوخی ملی تبدیل شده است. و در واقع، وقتی پرچم این مبارزه به دست کسانی باشد که بزرگ‌ترین اتهامات جنایی آدم‌کشی و قتل عام را در پرونده خود دارند از نتیجه آن چه انتظاری می‌توان داشت؟
نظام جمهوری اسلامی بر فریب و دروغ و ریا بنا شده است. از آغاز تشکیل این نظام، صداقت و درستکاری قربانی تظاهر به اسلام و تعبد و ریا و مسجد و ریش و روسری و چادر و نماز شد. مهم این نبود که کسی درستکار است و آشنا به فن، تا به کاری گمارده شود. مهم این بود که آدمی به انقلابی‌گری تظاهر کند، مدح امام بگوید و خود را متعبّد نشان دهد تا مقامی بگیرد و به جایی برسد. این موقعیت بهترین فضا را برای جولان متملّقان و چاپلوسان و فرصت طلبان فراهم آورد و راه را برای نفوذ دزدان و جانیان در نهادهای حکومتی باز کرد. چه بسیار جانیان و باج‌گیران حرفه‌ای که به کمیته‌های انقلاب راه یافتند و یا فرصت‌طلبان از راه رسیده‌ای که یک‌شبه انقلابی شدند و به ارگان‌های حکومتی دست انداختند. و چه بسیار کسانی که به تظاهر و مقدس‌نمایی در بحبوحه جنگ انحصارات اقتصادی را به دست گرفتند و با کنترل واردات آلاف و الوف اندوختند و القاب سلاطین آهن و شکر و مانند آن‌ها را به خود اختصاص دادند. 
جمهوری اسلامی دو عامل دیگر تسهیل کننده فساد را نیز در این فضا فراهم آورده بود. یکی کنترل شدید مطبوعات و آزادی بیان تا کمتر کسی جرأت آن را پیدا کند که از فسادهای رایج حکومتی سخنی به میان آورد و انگشت اتهام را متوجه کسی بکند. همدستی مافیایی سوء استفاده کنندگان با نهادهای امنیتی و قضایی و روحانی به آنان اجازه می‌داد تا چنین افرادی را تحت عنوان ضد انقلاب و توهین کننده به مقامات به زنجیر کشند و با اعمال مجازات‌های خشونت‌بار و سنگین دهان آنان را ببندند. عامل دیگر، سنت پولشویی در فرهنگ روحانیت شیعه است تا کسانی که از روش‌های نامشروع به ثروتی دست یافته‌اند پیش این یا آن روحانی بروند و با اعطای سهمی به آنان ثروت خود را «حلال» کنند. بسیاری از روحانیان ظاهرا از همین طریق به انحصارهای واردات دست یافتند و سهم خود را نه به نقد و بلکه با شرکت در سودهای کلان واردات کالاهای مصرفی مردم گرفتند و به تدریج خود به عضویت این مافیای واردات در آمدند.
فساد و اختلاس مالی در چنین فضایی البته تعجب آور نیست. رژیمی که بخش عمده اقتصاد را خود در دست گرفته و به شکرانه درآمد نفت از ثروت زیادی برخوردار است با بستن سنگ‌های آزادی بیان و نظارت مردمی و رها کردن سگ‌های هار امنیتی و نظامی شکنجه‌گر و اعدام کننده، میدان بازی برای سودجویان ریاکار و متقلّب و چاپلوس فراهم آورده و آنان را بر خوان یغمای ثروت عمومی و بیت المال مسلط کرده است. در این فضا اگر فساد و اختلاس مالی صورت نگیرد باید شگفت زده شد، و یا اگر یک پرونده فساد مالی که برملا شده در یک روند سالم و عادلانه قضایی به صورت بی‌طرفانه پیگیری شود و متهمان اصلی آن در یک دادگاه علنی و منصفانه تحت محاکمه قرار گیرند و در صورت احراز جرم با روش‌های انسانی مجازات شوند باید تعجب کرد. تجربه (مثلا در پرونده اختلاس ۱۲۳ میلیارد تومانی سال ۱۳۷۲) نشان داده است که پرونده‌های این چنینی معمولا با مجازات خشونت بار متهمان ردیف چندم بسته می‌شود در حالی که متهمان ردیف اول که به حکومت وابسته‌اند یا کلا از مجازات فرار می‌کنند و یا با مجازات‌های سبکتری روبرو می‌شوند.
آن چه که پرونده اختلاس اخیر را از موارد پیشین آن متمایز کرده و باعث جنجال‌های بی سابقه‌ای شده است فقط ارقام نجومی آن نیست. رقم اختلاس البته بسیار مهم است و برای اکثریت مردمی که به یارانه‌های دولتی نیازمندند و زندگی سختی را تجربه می‌کنند شنیدن این که یک فرد (یا گروه کوچکی) موفق شده‌اند با زد و بند چنین مبلغ کلانی را از نظام بانکی کشور بیرون بکشند، آن هم در رژیمی که ادعاهای اخلاق و معنویت و عدالت آن گوش فلک را کر کرده است، باید بسیار دردناک باشد. ولی علاوه بر آن، نفس این که خبر مربوط به این اختلاس در بحبوحه یکی از شدیدترین انشقاق‌های حکومتی در تاریخ حیات جمهوری اسلامی رخ داده، به آن اهمیت سیاسی فوق العاده داده است. این اختلاس اکنون به صورت بزرگ‌ترین حربه سیاسی در دعواهای بین جناح‌های مختلف حکومتی در آمده و به افشاگری‌های متقابل آنان علیه یک دیگر دامن زده است. و همین امر نیز در واقع نگرانی خامنه‌ای را به عنوان نگهبان اصلی نظام جمهوری اسلامی باعث شده و او را وا داشته است که با تحکم از جناح‌های درگیر بخواهد که از ادامه این برخوردها خودداری کنند.
اخطار خامنه‌ای البته بیشتر به عنوان تلاشی برای سرپوش گذاشتن بر روی این افتضاح سیاسی تلقی خواهد شد تا اقدامی برای پی‌گیری ماجرا از کانال‌های قضایی و قانونی. نه ساختار جمهوری اسلامی و قوه قضاییه آن صلاحیت و آمادگی برای پیگیری قضایی سالم پرونده‌هایی از این قبیل را دارند و نه تجربه‌های پیشین آن امیدی به انجام این امر به مردم می‌دهند. آیا در این نظام می‌توان فردی پیدا کرد که خود به فساد آلوده نباشد تا به گفته مسیح بتواند به خود حق دهد که اولین سنگ را به سوی فرد خاطی پرتاب کند؟ و آیا نفس این که افتخار کشف اختلاس نجومی اخیر به کسی تعلق گرفته (مصطفی پورمحمدی) که به شهادت آیت الله منتظری به قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ دست زده است، و پیگیری قضایی پرونده به عهده کسی گذاشته شده است (محسنی اژه‌ای) که جنایت‌های متعدد و از جمله قتل پرویز دوانی به نام
 او نوشته شده، حاوی چه نکته‌هایی است؟ آیا چنین افرادی می‌توانند قاضیان و بازرسان بی‌طرفی باشند؟ و آیا از سرانجام پرونده‌ای که مدعیان و تعقیب کنندگان آن خود جنایت‌کاران حرفه‌ای بشمار می‌روند می‌توان انتظار عدالت و کشف حقیقت داشت؟
رژیمی که در بنیان خود فسادپرور و جنایت پیشه است نمی‌تواند با فساد مبارزه کند. موارد فساد و اختلاس مالی در این رژیم کم نبوده است، ولی تنها بخش کوچکی از آن‌ها، به دلایل خاص و از جمله رقابت‌های سیاسی و جناحی، به عرصه عمومی راه یافته است. برخورد حاکمیت در این موارد، معمولا کاربرد خشونت عریان علیه متهمان ناوابسته به حاکمیت و فراری دادن متهمان وابسته به حاکمیت و یا تصفیه حساب‌های سیاسی و جناحی بوده است. در مورد اختلاس اخیر نیز حاکمیت تلاش دارد به شیوه‌ای مشابه عمل کند. ولی بروز این اختلاس در متن انشقاق سیاسی بزرگ فعلی کنترل آن را سخت‌تر کرده است. حاکمیت احتمالا خواهد توانست سر و ته این پرونده را نیز با قربانی کردن افرادی به مانند گذشته به هم آورد. ولی قربانیان آن ممکن است تنها به افراد خارج از حاکمیت محدود نشوند. پرونده اختلاس اخیر می‌رود تا یک تصفیه سیاسی و احتمالا خشونت‌بار را نیز با خود همراه کند.

تنها راه پيروزي و نجات ايران مبارزه با مذهب است


 در کشور ما که دزد را واهمه نيست
جز گرگ و شبان براي مشتي رمه نيست
آنجا که مضار* است براي همه است
مذهب, پديده اي است که بنيان مشقت و سختي براي بشر است. مايه اختناق و بي حرمتي است. اصل تحقير انسانهاست. همانطور که مثلا اعتياد به مواد مخدر را فقط امر شخصي آدمها نمي دانيم و ميخواهيم سعي کنيم که اعتياد کلا از بين برود  و حتي اگر آدمها اجازه نداشته باشند که مواد مخدر مصرف کنند اين کار کافي نيست چون اين عادت بايد ترک شود، راجع به مذهب نيز من همينطور مينديشم. مذهب پديده اي است که هرچند شخص آزاد است هر نوع باوري داشته باشد اما باور داشتن به اين مجموعه فکري و سياسي و مدني که اسمش مذهب بطور عموم  و خصوصا مذهب اسلام است باعث بدبختي مردم ايران شده است. برکناري مذهب نبايد خصوصي باشد بلکه بايد جامعه تلاش کند که اسلام از بين برود بايد کاري کنيم که اسلام و مذهب توسط خود مردم بربيافتد که مردم به بند کشيده ايران اسير آن نباشند مردم ديگر تحت تاثيرش نباشند و به خاطرش سرکوب نشوند، اعدام نشوند و مترد ديني شناخته نشوند و در خرافه دست و پا نزنند.
مذهب در ايران مانند طوفاني است که زندگي مردم را خراب مي کند. حکومت حاکمان مذهبي جمهوري آدمخوار ايران که دم از مذهب ميزنند شامل شکنجه، ارعاب و تهديد است و زير پاي گذاري حقوق کودکان، زنان و ناعدالتي؛ و اين مذهب و اسلام راستين است. اگر کسی در ايران بخواهد از حقوق کودک دفاع کند بخشي از فعاليتهاي مذهبي بايد تعطيل شود به خاطر اينکه مذهب با آزادي کودکان منافات دارد براي اينکه کودکان بايد از تهديد و شکنجه و کار اجباري و غيره مصون باشند. حقوق زن را اگر درست پاسداري کنيم مذهب اين اجازه را نميدهد چون  اگر قرار باشد زن و مرد حقوقشان در جامعه برابر باشد، تمام قوانين خانواده، ازدواج و طلاق، و ارث و ميراثي که اسلام براي مثال آورده غيرعملي ميشود و بايد کنار گذاشته شود هرجا هم که کسي بخواهد مطرحش کند در مقابل قوانين کشور قرار ميگيرد و يا حبس ابد و شايد هم محاربه با اسلام!
مذهب مانع دفاع از حقوق مدني انسانهاست و حال اگر نفراتي هم باشند در اين کشور ۷۵ميليوني که معتقدند روزي چند رکعت نماز بخوانند و يا  اينکه روز قيامت هم وجود دارد پس نبايد فکر کرد اين عقيده فردي بايد عمومي شود و کل جامعه را فراگيرد به نظر خيلي از موافقين و مخالفين مذهب فقط با آگاه کردن ميتوان مذهب را از بين برد با خشونت و جبهه گيري هرگز، جامعه اي که من دوست دارم که درآن زندگي کنم جامعه اي است که اسلام در آن جائي ندارد. اسلام بايد برچيده شود کارنامه اسلام و کلا همه مذاهب خيلي روشن و واضح است. اديان ديگر نيز به همت مبارزات انسانهاي آزاديخواه و سکولار در جوامع غربي تا حد زيادي عقب زده شده اند وگرنه هيچ فرقي با اسلام ندارند. پس بايد براي اسلام و مذهب زدايي ابتدا از قوانين اجتماعي شروع کرد و دست مذهب و اسلام را از حکومت و آموزش و پرورش قطع کرد. بايد در ايران جامعه اي کاملا سکولار  ايجاد کرد که هر عقيده اي حتي بي ديني و بي خدايي در آن آزاد باشد و اين امر با سرنگوني جمهوري اسلامي امکان پذير است.
مرگ برجمهوري اسلامي
زنده باد آزادي و حکومت انساني


måndag 28 november 2011

موسی و شبان "خدارا میشناسم از شما بهتر" Moosa Va Shaban "I know God


محكوميت مديريت جهانی شازده كوچولو در سازمان ملل!



تنها در زمانی به كوتاهی چهار روز، سه قطع‌نامه‌ی جهانی در محكوميت ايران صادر شده است:
يكم.   جمعه ۱۸ نوامبر (۲۷ آبان): قطع‌نامه‌ی شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی در محكوميت ماهيت نظامی برنامه‌ی اتمی ايران با ۳۲ رأی موافق در مقابل ۲ رأی مخالف (کوبا و اکوادور) و یک رای ممتنع (اندونزی).
دوم.  جمعه ۱۸ نوامبر (۲۷ آبان): قطع‌نامه‌ی مجمع عمومی سازمان ملل در محكوميت طرح ايران برای ترور سفير عربستان در آمريكا با ۱۰۶ رای مثبت، ۹ رای منفی (ایران، کره شمالی، کوبا، ونزوئلا‌، زامبیا، بولیوی، ارمنستان، اکوادور و نیکاراگوئه) ۴۰ رای ممتنع.
سوم. دوشنبه 21 نوامبر (30 آبان): قطع‌نامه‌ی شورای حقوق بشر سازمان ملل در محكوميت نقض شديد حقوق بشر در ايران با ۸۶ رای موافق، ۳۲ رای مخالف و ۵۹ رای ممتنع.
بيفزاييد تحريم‌های تازه‌ی انگليس و فرانسه و كانادا و آمريكا و اتحاديه‌ی اروپا عليه بانك مركزی جمهوری‌اسلامی و صادرات محصولات پتروشيمی ايران و افزودن دويست شخصيت حقيقی و حقوقی ديگر به فهرست افراد تحريم‌شده، گزارش يافتن سلاح‌های شيميايی ايرانی در انبارهای مهمات قذافی، گزارش بحرين از دستگيری كسانی كه (با پول ايرانی در جيب) قصد حمله به سفارت عربستان در آن كشور را داشتند، گزارش پاكستان از احتمال دست‌داشتن ايران در ترور ديپلمات عربستانی و…
شمار اعضای جبهه‌ی بيداری و پايداری جهانی به رهبری «ولی امر مسلمين جهان» كه حاضر می‌شوند در مجامع جهانی (در ازای يك مشت دلار) از ايران حمايت كنند روزبه‌روز تكيده‌تر و چلانده‌تر می‌شود و به كشورهای كوچك و كم‌اثر و غيرمسلمانی چون زامبيا و اكوادور و كوبا و ارمنستان محدود شده است. اين وضع برای رييس‌جمهوری كه در نخستين سفر استانی خود به نيويورك و سازمان ملل، از شدت ذوق‌زدگی و توهم‌بينی، هاله‌ی نور مقدسی به گرد خود ديد و در بازگشت به ايران از توان‌مندی‌های خود برای مديريت جهانی دم زد، سرانجامی تلخ و شديدن نوميدكننده است. چه شد و چگونه كار به اين‌جا رسيد؟
هر چند در طراحی و پيش‌برد سياست خارجی جمهوری‌اسلامی، اين بيت رهبری است كه حرف اول و آخر را می‌زند و نه رييس‌جمهور فرمايشی كنونی اما از آن جا كه خود خامنه‌ای (در خطبه‌های سياه بيست و نه خرداد هشتاد و هشت) نظر خودش را به نظر احمدی‌نژاد نزديك دانست و برای رييس‌جمهور ماندن او ريش خودش را گرو گذاشت تا با خون جوانان اين سرزمين خضاب شود، هيچ تفاوتی نمی‌كند كه تقصير بن‌بست كنونی ايران را به گردن كدام يك بيندازيم؛ هر دو در ساخت و ارائه‌ی چهره‌ی «احمدی‌نژاد» به عنوان نماد سياست خارجی جمهوری‌اسلامی به يك اندازه مقصرند. پس در نام بردن از نماد «احمدی‌نژاد» منظورم همه‌ی كسانی است كه با ندانم‌كاری‌ها و ناشی‌گری‌های خود، سياست خارجی ايران را به بن‌بست كنونی و آستانه‌ی حمله‌ی نظامی رسانده‌‌اند و در راس آنان شخص خامنه‌ای و احمدی‌نژاد!
شايد قياس چهره‌ی لطيف و شاعرانه‌ی «شازده‌كوچولو» (به‌ويژه با ترجمه‌ی شاملو) با نتراشيدگی و نخراشيدگی «محمود احمدی‌نژاد» كمی دور از ذهن و آزاردهنده باشد اما اين دو در يك چيز مشترك‌اند: احمدی‌نژاد درست مثل شازده‌كوچولو با سياره‌ی محقر و گل و گلدان خود در شهرداری تهران بدرود گفت و سوار بر «مجتبا»، ناگهان به زمين بازی‌های ديپلماتيك جهانی پرتاب شد. شايد با اتكا به همان پشتوانه‌ی گرم و نرم خود در سپاه تصور می‌كرد كه ماشين در گِـل مانده‌ی سياست خارجی ايران را با «يا علی، ‌يا علی گفتن» و هُـل‌دادن جهادی‌تر و حمام‌نرفتن و از اين كشور به آن كشور سفر كردن و كف زمين خوابيدن و كاپشن‌پوشيدن به جای كت و شلوار رسمی می‌توان به راه انداخت. احمدی‌نژاد با همان سادگی معصومانه‌ای كه در شازده‌كوچولو سراغ داشتيم تصور می‌كرد حالا كه قواعد بازی‌های ديپلماتيك را بلد نيست می‌تواند با اجرا نكردن آن‌ها مدعی شكل تازه‌ای از سياست‌ورزی شود و رفتار شلخته و دور از نزاكت خود را «ديپلماسی تهاجمی» بنامد. خواندن دعای فرج در سازمان ملل، برگزاری اجلاس مشترك با نونازی‌ها در تهران برای مبارزه با صهيونيسم جهانی و انكار هولوكاست، تكرار هزارباره‌ی شعار «محو اسراييل از نقشه‌ی جهان» در برابر ديدگان همه، اصرار آشكار بر ادامه‌ی برنامه‌ی هسته‌ای و شومن‌بازی برای اجرای سرود «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست» در همه‌ی سفرهای استانی و نيز عزل متكی از وزارت امور خارجه در هنگام انجام ماموريت، نمونه‌هايی از اين ديپلماسی فعال (خودخوانده) و به دور از هرگونه دورانديشی است.
حكايت آن روز كه احمدی‌نژاد در جمع گروهی از فرماندهان سپاه از «حماسه‌ی دانش‌گاه كلمبيا» سخن گفت و آن خنده‌های زشت و كثيف را بر لب خود و حضار نشاند، نشان ديگری از ذوق‌زدگی يك غوره‌ی سرشار از عقده به خاطر حضور در مجامع جهانی است، همان جلسه‌ای كه با افتخار می‌گفت يك كودك لاتين او را به مادرش نشان داده و گفته: «مموت! مموت!» او از بازشناسی خود به وجد آمده بود و مموت را «محمود» می‌دانست اما رسانه‌های جهانی در اين ذوق‌زدگی‌ها و خامی‌ها يك طعمه‌ی تبليغی تمام‌عيار می‌يافتند: يك ماموت!
احمدی‌نژاد كه سال‌های سال در سياره‌ی كوچك و تاريك خود به چشم نيامده بود، ‌از هيچ فرصتی برای سخن‌گفتن با رسانه‌های خارجی و ظاهر شدن در شبكه‌های تلويزيونی آنان درنمی‌گذشت، سهل است، حتا می‌توان گمان كرد با انجام برخی تصميم‌گيری‌ها سير وقايع را به گونه‌ای پيش می‌برد كه خبرساز شود و دوباره بر صدر اخبار بنشيند. يادآوری اتفاقاتی كه در زمان دست‌گيری ملوانان انگليسی افتاد و نقش نجات‌بخشی‌كه احمدی‌نژاد در اين ماجرا به عهده‌ی خود گذاشت و حتا تا پوشاندن كت‌و‌شلوار بر تن آنان و استقبال رسمی‌شان پيش رفت نمونه‌ی ديگری از اين عطش سيری‌ناپذير برای ديده‌شدن و مطرح‌ماندن به هر قيمتی بود. دادن خبر آزادی كوه‌نوردان آمريكايی پيش از اعلام رسمی قوه‌ی قضاييه هم يك نمونه‌ی ديگر است. عقده‌های فروخفته‌ی خودكم‌بينی «مموت» به لطف مجتبا و سرداران سپاه ناگهان به ولعی شديد برای به نمايش گذاشتن زشتی‌های «ميمون مست» از قدرت بدل شده بود. احمدی‌نژاد هيچ‌گاه به رسانه‌های داخل ايران آن روی گشاده و لب‌خند كج و معوج و ابروی تابه‌تا را نشان نداد.
قدرت‌هايی كه سال‌ها در پی لولوساختن (Demonization) از ايران بودند در اين «ميمون مست» يك فرصت تبليغاتی بی‌مثال می‌ديدند و زمينه را برای هر چه بيش‌تر ديده‌شدن چهره و رفتار زشت او فراهم می‌آوردند. هيچ‌گاه برای سفرهای استانی مموت و هيات سينه‌زنی و نيزه‌بندكنی همراهش به نيويورك مشكلی ايجاد نشد و شبكه‌های تلويزيونی و مجريان مطرح يكی پس از ديگری ميكروفون و دوربين را در اختيار او گذاشتند تا او خود را به‌تمامی در برابر جهانيان به نمايش بگذارد. بی‌چاره محمود كه اين ميدان دادن را نشان ديگری از موفقيت ديپلماسی تهاجمی خود و تحميل حضورش بر رسانه‌های غربی می‌دانست و رسانه‌ها‌ نيز رندانه اين توهم او را دامن می‌زدند كه فرمان هم‌چنان دست خودش است. اما فرمان دست كسان ديگری بود و محمود ذوق‌زده تنها آلت‌دست كوچولويی بود كه (مطابق خواست قدرت‌های جهانی) به‌خوبی چهره‌ی يك حكومت زشت و خشن و بی‌منطق و زياده‌خواه و نابودگر را نمايندگی می‌كرد. هيچ‌كدام از ديگر نامزدهای مطرح حكومتيان برای رياست‌جمهوری (لاريجانی،‌ قالی‌باف و توكلی) آن اندازه زشتی چهره و رفتار را يك‌جا نداشتند كه مثل مموت (ناخواسته و نادانسته) جاده‌صاف‌كن تلاش غربی‌ها برای نشان‌دادن زشتی‌های‌جمهوری‌اسلامی و متبلور كردن آن همه شرارت در چهره‌ی يك نفر باشند. اينك به لطف حماقت خامنه‌ای در حفظ «مموت» به هر قيمتی و تلاش‌های ساده‌لوحانه‌ی احمدی‌نژاد و همراهيانش كار به جايی رسيده كه برای نشان‌دادن زشتی جمهوری‌اسلامی نيازی به هيچ توضيح اضافه‌ای نيست، تنها كافی است انگشت اشاره‌ات را به سوی «مموت» دراز كنی!
شازده كوچولو در پايان كارتون به سياره‌اش بازگشت و حالا با مجموعه اتفاقاتی كه دارد می‌افتد (حمله به روزنامه‌ی ايران و «جوان‌فكر»، معاون رسانه‌ای او يا تهديدات جمعيت فداييان اسلام) نوبت مموت است كه به باغ‌چه‌ی خانه‌ی كوچكش در نارمك بازگردد و زمين بازی‌های سياسی را به اهلش واگذارد. اما به نظر می‌رسد پايان اين دو داستان كمی متفاوت باشد و با حماقت‌های مكرر خامنه‌ای-احمدی‌نژاد ديگر نه از تاك نشانی ماند و نه از تاك‌نشان!

سودای سلطنت را فراموش كن تا تاج سر مردم شوی شازده!


در سايه‌ی تجربه‌ی تلخ ستم‌كاری و سياه‌كاری جمهوری‌اسلامی، مردم دسته‌دسته از حكومت دينی گريزان‌تر می‌شوند و فزاينده‌تر از ديروز، جدايی نهاد دين از سياست را خواستار می‌شوند. خواسته‌ای به‌جا و درست كه هم به سود دين است و هم سياست؛ با تقدس‌زدايی از نهاد سياست، سياست‌مداران پاسخ‌گوتر خواهند شد و دين‌مداران هم دين خود را دست‌افزار توجيه زشت‌كاری‌ها نخواهند يافت. از هر دو جبهه‌ی سياست و دين كسی نمی‌تواند با اين استدلال مخالفت منطقی كند. اما بيم آن می‌رود كه «سكولاريسم» رفته‌رفته رنگ و رويی آرمانی پيدا كند و دست‌آويزی شود برای وعده‌دادن و روكشی شيرين برای خوراندن زهرابه‌های تلخ و تجربه‌شده.
آقای رضاپهلوی بارها و بارها (مثلن در گفت و گوی تازه‌اش با خودنويس) يك جمله را ورد زبان خود كرده (و سلطنت‌طلبان نيز طوطی‌وار آن را تكرار كرده‌اند) كه «شكل حكومت مهم نيست،‌ محتوايش مهم است كه بايد سكولار باشد». روكش شيرين و آرمانی «سكولاريسم» ابزاری می‌شود برای زدودن بی سر و صدای حساسيت مردم نسبت به شكل حكومت «شاهنشاهی» و جای‌دادن اين گزينه در ميان گزينه‌های آينده‌ی سياسی ايران. گذشته از روكش شيرين سكولاريسم، مدعای رضاپهلوی بسيار سست و بی‌منطق است.
مغلطه‌ی نخست آن كه اين مدعا با ساده‌انگاری بيش از اندازه چنين وانمود می‌كند كه محتوای حكومت چيزی جدا و مستفل از شكل حكومت است: يك سو محتوای حكومت است و يك سو شكل آن و شكل حكومت هم هيچ تاثيری بر محتوای آن ندارد. مشخص نيست كه اين محتوای سكولار قرار است از كجا تراوش شود اگر از شكل حكومت نباشد؟ چرا خود رضاپهلوی شكل حكومت سلطنت مشروطه را می‌پسندد و نه سلطنت مطلقه را؟ آيا شكل حكومت سلطنت مطلقه نمی‌تواند هم‌راه با محتوای سكولار شود؟
مغلطه‌ی دوم اين است كه محتوای حكومت را تنها به صرف سكولار بودن خوب و پسنديده می‌داند. اين قسم هدف‌سازی از سكولاريسم و بخشيدن جنبه‌ی آرمانی به آن تنها به فريب‌كاری خواهد انجاميد. سكولاريسم هدف و آرمان نيست،‌ سكولاريسم تنها وسيله‌ای است برای پيش‌گيری از نابرابری بر مبنای دين‌. فلسفه‌ی وجودی و هدف سكولاريسم پيكار با نابرابری است  و طبيعی است كه سكولاريسم در كنار ديگر انواع مبارزه با نابرابری جای داده شود. سكولاريسم كه با نابرابری دينی می‌جنگد به‌ناچار با نابرابری نژادی و جنسی و قومی و زبانی هم هم‌داستان و هم‌رزم خواهد بود. آيا شكل حكومت سلطنت كه اساسن بر بنياد نابرابری خون و نژاد بنيان نهاده شده می‌تواند در كنار سكولاريسم قرار گيرد؟
مغلطه‌ی سوم اين است كه اتفاقن از نطر شخص رضاپهلوی شكل حكومت مهم است و تنها شكل حكومتی كه برای او مزيت نسبی ايجاد می‌كند و او را از يك كوشنده‌ی سياسی ساده پرتاب خواهد كرد به صدر سياست ايران همين شكل حكومت «سلطنت» است اما او خود را بی‌اعتنا به قدرت نشان می‌دهد و فريب‌كارانه همه‌ی اشكال حكومت را يك‌سان می‌خواند و انتخاب آن را به «مردم» وامی‌گذارد. خمينی نيز در آغاز خود را بی‌اعتنا به قدرت نشان می‌داد و همه چيز را موكول می‌كرد به خواست مردم.
مردم ايران يك‌بار از چاله‌ی شاهنشاهی بيرون آمدند و خود را به چاه جمهوری‌اسلامی انداختند. چاه ويل اين حكومت دينی آن‌چنان ژرف و تاريك است كه گروهی سلطنت‌طلب دلير شوند و مردم را به بازگشت به «چاله»ی پيشين فراخوانند. چاه بودن حكومت دينی اما چيزی از دام‌چاله‌ی حكومت شاهنشاهی كم نمی‌كند. بايد يك بار برای هميشه از اين دور باطل «چاله» و «چاه» بيرون جهيم و به راه سومی بينديشيم كه در آن همه‌ی مردم با هم برابر باشند و هيچ‌كس به خاطر خون يا نژاد بر ديگری برتری نداشته باشد. جنبش سبز مردم ايران در اعتراض به كودتای انتخاباتی كوشش و فريادی است برای گريختن از اين دور باطل، ‌برای گريختن از هر شكل حكومت كه در آن «يك‌نفر» به خود اجازه دهد به جای «مردم» تصميم بگيرد و رای مردم را ناديده بگيرد.
اگر رضاپهلوی راست می‌گويد كه شكل حكومت واقعن مهم نيست بيايد و از سودای زنده‌كردن دوباره‌ی نهاد سلطنت دست بردارد و به عنوان يك «جمهوری‌خواه» خودش را در ميان مردم ببيند و نه چونان شازده‌ای بر فراز آنان. مردم ما از شازده‌ها و شاه‌زاده‌ها و آقازاده‌ها (و همه‌ی حاملان اسپرم مقدس) دل خوشی ندارند. مردم اگر ببينند كه رضاپهلوی برای نفع شخصی خود سينه‌چاك نمی‌كند و هدفش از مبارزه با اين رژيم در درجه‌ی نخست آزادسازی ايران است و نه به تخت نشستن خود، دست او را به گرمی خواهند فشرد.
آقای رضاپهلوی اگر سودای سلطنت را فراموش كنی و هم‌چون يك كوشنده‌ی سياسی «تنها» برای آزادی ايران بكوشی آينده‌ی سياسی به‌تری در انتظار تو خواهد بود.

lördag 26 november 2011

حقوق بشر با کدام نیرو



امروزه بازاردفاع ازحقوق بشر ودمکراسی بسیارگرم است. کسانی که خودرا ‏درراس این نیروها قرارمیدهنداما متفاوتند. امپریالیسم امریکا بااعلان مبارزه ‏با تروریسم ودفاع ازدمکراسی وحقوق بشر تلاش دارد سیاست جنایت ‏کارانه وخانمان براندازخود را گسترش دهد و سروری منحصربه فرد وبی ‏رقیب خود را درسراسرجهان باقلدری وجنگ سالاری تحمیل کند. آثار این ‏حقوق بشرامروزه دیگربرای همه کسانی که پی آمدهای  دل خراش و ‏‎ ‎اسفبارآنرا دیده اند پوشیده نیست: درعراق تاکنون ششصدوپنجاه نه هزار ‏کشته، بیست ودوهزار زخمی، بیش ازیک میلیون سیسصدهزاربی خانمان ‏وآواره وهفته ای سه میلیارد دلار هزینه، اگرصحبتی ازتخریب محیط ‏زیست درمیان نباشد که خود فاجعه ایست بسیاربزرگ  برای کره ی زمین. ‏اکنون عراق وضعیتی بس وخیم ترازدوره حکومت صدام دارد: کشوری است ‏ازهم گسیخته که هرج ومرج برآن حاکم است ( 1 ) وهرگوشه ای ازآنرا ‏گروه، سازمان ویا کشوری بیگانه اشغال و به نابودی کشانده است. حالا ‏دیگرمساله فقط جنگ امریکا علیه عراق ونابودی یک ملت نیست بلکه ‏جنگ بین اقوام و مذاهب نیزبه امری روزمره تبدیل شده  ودامنه آن به کل ‏خاورمیانه گسترش یافته است. دیگردرخاورمیانه هیچ فرد مسیحی درامان ‏نیست و هفته ای نیست که درروزنامه ها خبرازکشتار تعدادی ازآنها نیامده ‏باشد.(2) ‏
درافغانستان نیز وضعیت مردم بازمان حاکمیت طالبان تفاوت چندانی ‏نکرده وحتی درزمینه هایی وخیم ترهم شده و طالبان همچنان بربیش ‏ازسه چهارم این کشورسلطه دارد. این  همان طا لبانی است که امپریالیسم ‏امریکا وشرکا درگذشته آنرا برای مبارزه با شوروی سابق تا دندان مسلح ‏کردند وامروزه سازمان های مرتبط باآن  برای تامین هزینه های جنگی ‏خود ازهر جنایتی فروگذارنبوده وحتی کودکان بین شش تا دوازده ساله  ‏درمناطق تحت کنترل آنها درامان نیستند. آنها را می ربایند، وپس ازبی ‏هوش کردنشان  بامواد کلروفرم ارگانهای بدنشان را  درآورده  به فروش ‏میرسانند. ( 3 )  آنها برای بازگشت به حاکمیت پیشین خود حتی ‏پیشوایان مذهبی را گوش تا گوش سرمی برند ( 4 ). قاچاق مواد ‏مخدرهمچون دوره های پیش منبع اصلی درآمد گروه های بنیادگرایی ‏چون طالبان وگروه های هموند آنها را ‏
تشکیل می دهد وبااین درآمدهاست که طالبان توانسته است به حیات خود ‏ادامه دهد. ( 5 ). " تا پیش ازحمله امریکا به افغانستان ارزش هروئین ‏انبارشده توسط این سازمان درحدود دومیلیارد دلار برآورد میشد." ( 6 ) ‏نه امریکا، نه نیروهای ناتو یا کشورهای دست نشانده آنها هیچکدام قادربه ‏جلوگیری ازآنها نیستند. سهل است، از رهگذر شرایط جدید که خود ‏مسبب آن بوده اند وبا گرم نگهداشتن تنورجنگ درکل خاورمیانه به ‏سودهای میلیاردی دست پیداکرده اند. ‏
زندانهای متعدد سیا در کشورهای آسیا، اروپای شرقی وخاورمیانه، ربودن ‏شهروندان کشورهای دیگر بدون هیچ مجوزقانونی وبا توافق محرمانه ی ‏همین دولت های  به اصطلاح دمکرا تیک غرب  ( 7 )  زندانی وشکنجه ‏کردن آنها تاسرحد مرگ ودیوانگی، شانه خالی کردن ازهرگونه پاسخ گویی ‏ی رئیس جمهورامریکا ودهن کجی اوحتی به قوانین حقوقی وجزایی بین ‏المللی ( 8 ) وکشورخود ( 9 )، جنایت هایی که درزندان های گوانتانامو، ‏ابوغریب ودیگرکشورها مرتکب شدند (10 )، سوء استفاده ازقرارومدارهای ‏ناتو ودرمجموع هزارودویست وچهل وپنج پروازغیر قانونی وسیستماتیک ‏برفرازکشورهای اروپا یی،  پروازهایی که باسکوت برگزار وحتی درمواردی ‏تایید شده، همگی گوشه های تاکنون شناخته شده ی حقوق بشر ‏ودمکراسی دول امپریالیستی بخصوص نومحافظه کاران وکارورزان جهان ‏گستری سرمایه است. این  البته سیاست تازه ایی نیست. تئوریسین های ‏اصلی آن  فردریک فن هایک و میلتن فریدمن اند وتاچر وریگان پیش ‏برندگان اولیه ی  آن:  به حد اقل رساندن دولت رفاه و هرکجا که بتوانند  ‏نابودی کامل آن ، برداشتن هرگونه قید و بند از بازار، مخصوصا بازارهای ‏کشورهای پیرامونی، جائی  که تولیدات اضافی کشورهای متروپل باید به ‏آنها سرازیرشودو به حد اقل رساندن نقش دولت، دولت باید  فقط نقش  ‏کنترل کننده ی تورم را داشته باشد و مبارزه با اتحادیه های کارگری ‏مدافع حقوق کارگران  ازجمله اقداماتی بود که تاچردرانگلیس پیاده کرد. ‏این برنامه اقتصادی بعدها نام " نئولیبرالیسم" گرفت. تاچریک دهه کامل ‏درنابودی دستآوردهای سوسیا ل دمکراسی کوشید و مالیات سرانه به ‏یکسان برای همه ( پال تکس) وسیاست مستعمراتی اودرمورد اسکاتلند ‏زمینه سازبرانگیختگی  آنان شد.‏
‏ سیاست نئولیبرالی جهانی سازی ابتدا درشیلی وسپس درانگلستان پیاده ‏شدو پس ازآن  بود که دول امپریالیستی درراستای ادامه تلاشهای خود ‏درجهت فائق آمدن بربحران دهه  های هفتاد وهشتاد قرن گذشته  ازبن ‏بست سیاسی واقتصادی دوره زمامداری گورباچف که بااصلاحاتی معطوف ‏به اقتصاد بازارودمکراسی برآن بود تا شوروی راازتلاشی برهاند، استفاده ‏کردند وهمین سیاست را به کمک یلسین درروسیه تحقق بخشیدند.  ‏ این سیاست نوین جهانی سازی  سرمایه تحت عنوان " بازارآزاد، دمکراسی ‏وحقوق بشر" ازآن پس سراسراروپای شرقی را  درنوردید ودامنه آن به ‏آسیای مرکزی وخاورمیانه کشیده شد. حکومت های دیکتاتوری وپوسیده ‏اروپای شرقی وحکومت های  دیکتاتوری، ناکارآمد وبی نهایت مرتجع  ‏خاورمیانه وآسیای مرکزی جای خود را به حکومت های دلخواه مذهبی ، ‏مرتجع وفاسدی که ازنظرامپریالیسم بین المللی بهتر میتوانستند دستورات ‏بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی، پیمان ناتو وکنسرنهای فراملییتی را ‏عملی سازند سپردند. اولیگارشیهای دولت- حزبی فاسد به خودکامگان ‏سرمایه دارتبدیل ودربازارآزاد غسل تعمیدداده شدند تا ردای دمکراسی ‏وحقوق بشر به تن کنند واین بارهمان دیکتاتوری های غیر قابل قبول ‏ازنظرامپریالیسم را به سبک استبدادهای شرقی  وباکمک مافیاهای ‏گوناگون خانگی به پیش برند. حالا دیگرکسی  برای قتل ‏وکشتارروشنفکران ودگراندیشان  دراین کشورهای  تازه به راه راست ‏بازارآزاد هدایت شده مرثیه سرنمی دهد. لهستان مجازاست پس ازبیش ‏ازنیم قرن که اعدام درآن کشورملغی بود آنرا دوباره درقانون اساسی ‏بگنجاند وآقای پوتین مجازاست  بیش ازصدوبیست  روشنفکر، نویسنده، ‏هنرمند وروزنامه نگاررا بقتل برساند. دراین کشوردرهرچهل دقیقه یک زن ‏دراثرخشونت وتجاوزمی میرد یا به قتل میرسد ودرگیری های  سیاسی ‏باکلاشینکف پاسخ داده میشود.(11 ) زندانهای رمانی ومجارستان برای ‏شکنجه واعتراف گرفتن اکنون برای امپریالیسم امریکا قانونی است وبی ‏اشکال! آیااین همان بازارآزاد، دمکراسی وحقوق بشری  نبود که دول ‏امپریالیستی برای اردوگاه  " سوسیالیسم واقعا موجود" سابق طرح ریزی ‏کرده بودند؟ انقلابات مخملی و..که  دول غربی  درکشورهای تازه آزاد شده ‏ی شرق  به راه  انداختند  نشان داد که حقوق بشر و دمکراسی ای که ‏غرب برای هرکشوری به ارمغان میآورد همه جا بدون استثنا یکسان است : 
‏1- وادارکردن  همه این کشورها به ایجاد مناطق آزاد واردات کالا و مناطق ‏آزاد تجاری
‏ 2- رواج بردگی کار به  ناانسانی ترین شیوه. اگردر" سا ل 1970 در25 ‏کشورمناطق آزاد تجاری وجود داشت امروزه در116 کشورحدود چهل و دو ‏میلیون انسان در ذلت و نا انسانی ترین شرایط به کارمشغولند."( 12 ) ‏شش و نیم میلیون کودک بین شش تاده ساله درخانه ها و رستورانها کار ‏می کنند و" تا سن ده سالگی بجای دستمزد تنها سه وعده غذا به آنها ‏داده میشود." (13 ) هفده ساعت کار در روز با ماهی شصت یورو برای ‏کارگران چینی.(14) این کار برده وار مرز جغرافیایی نمی شناسد. مثلا در ‏منطقه خلیج فارس و امارات، کارگران ساختمانی روزانه از شارجه به مدت ‏سه ساعت در راه اند تا دوازده ساعت کارکنند و روزانه دوازده دلار دستمزد ‏دریافت کنند. آنها مجبورند در ساختمانهایی شبیه سربازخانه زندگی کنند ‏و هرکدام دو سال یکبار حق دارند به خانواده های خود سربزنند. وقتی یک ‏خبرنگارخارجی در دوبی ازرونالد کک مدیرعامل کنسرن استراباگ پرسید ‏که این پول ها از کجا می آید ( منظورپولهایی که در این کشور برای ‏ساختن بزرگترین برج جهان به ارتفاع هشت صدو هشت متر سرمایه ‏گذاری میشود) پاسخ داده بود که کسی  نمیداند و کسی نه مالیاتی مطالبه ‏می کند نه دستورالعملی برای رعایت محیط زیست درکار است و سپس ‏اضافه کرده  بودکه "رمز بر پا شدن قارچ گونه  آسمان خراش ها در همین  ‏قضایا نهفته است."  هم اکنون دوبی به بزرگترین کشور برده  داری کار ‏روزانه تبدیل شده است و بیش از پنج برابر جمعیت یک میلیون و سیصد ‏هزار نفری آن کارگرروزمزد دارد .             ‏
‏ 3- گسترش شکاف طبقاتی . پال کندی ، مورخ انگلیسی واستاد ‏دانشگاه  ییل امریکا در مصاحبه ای با مجله اطریشی پروفیل گفت : ‏‏"حدود چهل وپنج  میلیون امریکایی زیرخط فقر زندگی می کنند، ‏همزمان هم ما بزرگترین مجموعه افراد میلیاردر در سطح  جهان را ‏داریم.!" (15 )                                                                                                ‏
‏ وبالاخره:4- مداخله واشغال نظامی کشورهای دیگر و  سرکار آوردن دولت ‏های دست نشانده مرتجع مذهبی، نظامی یا ناسیونالیست افراطی. کاربرد ‏این سیاست ها با پایه ای ترین  مفاد حقوق بشرکه همین دول همگی آنرا ‏امضا کرده اند مغایرت دارد. نگاهی به ماده ی 23 اعلامیه جهانی حقوق ‏بشرمی افکنیم درآنجا آمده است:                                                                         ‏
‏  1)"همه حق دارند که بی هیچ تبعیضی درمقابل کارمساوی مزد مساوی بگیرند." 
‏2) " هرکسی که کارمی کند حق دارد مزد منصفانه ورضایت بخشی ‏دریافت دارد که زندگی اووخانواده اش را موافق حیثیت وکرامت انسانی ‏تامین کند ودرصورت لزوم بادیگروسایل حمایت اجتماعی کامل شود."  
‏3) " هرشخصی حق دارد که برای دفاع ازمنافع خود با دیگران اتحادیه ‏تشکیل دهد ویابه اتحادیه های موجود بپیوندد." (16) تنها کافیست همین ‏چند ماده را درنظربگیریم وسوال کنیم کدام دولتی درجهان امروزخودرا ‏موظف به رعایت این مواد میداندو آنرارعایت می کند؟ درامریکا، بزرگترین ‏غول صنعتی ومالی جهان، چهل ویک میلیون امریکایی ازبیمه درمانی ‏محرومند وطبق تحقیقات انستیتوی پزشگی آکادمی های ملی امریکا ‏درصد مرگ ومیرکسانیکه ازبیمه درمانی محرومند بیست وپنج درصد ‏ازبیمه شدگان بیشتراست، که سالانه رقمی حدود هیجده هزار مرگ زود ‏رس معنی میدهد، ودرایالت میشیگان که ازجمله ایالاتی است که سطح  ‏بیکاری درآن بسیاربالاست، دولت محلی سه برنامه برای قطع کامل ‏خدمات بیمه درمانی تهییه کرده است. ( 17)  
چه دراین کشورهای دارای دمکراسی بورژوایی وچه درکشورما که حکومت  ‏تمامیت خواهی برآن حاکم است مساله آزادی ونان بایکدیگر گره خورده ‏اند وحمله به یکی بمعنی ازبین بردن دیگری است. بوش قانون ملی وبین ‏المللی را دورمیزند تا اولا بتواند آزادی های مدون درقانون اساسی ‏کشورخود ودیگرکشورها رازیرپابگذارد وثانیا درداخل و درخدمت به کنسرن ‏های سرمایه داری  به بیکارسازی های میلیونی دست بزند ومزد وحقوق ‏بگیران را ازنان خود محروم کند. درکشورما حق ایجاد تشکل مستقل داده ‏نمی شود تا بتوان دهه ها حقوق معوقه کارکران، معلمین و... را دزدید وبه ‏کیسه گل وگشاد آقازاده ها وسرمایه داران رنگارنگ ریخت وهرصدای حق ‏طلبانه  را تحت نام " مخالفت بانظام" ، یا " اقدام علیه امنیت کشور"  ‏درگلوخفه کرد.                                                                      ‏
تصادفی نیست که این رابطه تنگاتنگ بین نان وآزادی را ازهمه ‏زودترنهادهای مستقل  رادیکال مردمی،افراد ونیروهای مترقی، برابری طلب ‏و سوسیالیست درک کردند وعلیه آن به پاخواستند. ازاین جمله بودند پال ‏کاک شات ،الین کات رل و الک نوو سه نفراز سوسیالیست های انگلیسی ‏که  در همان دوران تاخت و تاز تاچر به دستآوردهای طبقه کارگر، جنبش ‏نافرمانی  مدنی را همراه با دیگرپیشگامان مبارزه با نئولیبرالیسم در ‏اسکاتلند سازمان دادند و با تشویق مردم به خودداری از پرداخت مالیات ‏سرانه که بزرگترین ضربه  برپیکر تهیدستان بود و آنها را ازحق رای محروم ‏میکرد برنامه تاچر را  باشکست روبرو ساختند. دراین جنبش هم طبقه ‏کارگر و هم توده ی روشنفکرعلیه تاچریسم و برای حق خود گردانی ‏شرکت داشتند و سوسیالیست ها باجناح چپ کنوانسیون قانون سالار ‏بورژوادمکرات اسکاتلندهمراه بودند.(18) درهمه کشورهای متروپل سرمایه ‏داری ،این  بیکاران ومحرومان جامعه بودند که علیه نغض حقوق ‏بشروحقوق اولیه فردی و شهروندی خود عصیان کردند ونه احزاب سیاسی  ‏یا جناههایی  ازدولت های حاکم. مثلا درتظاهرات جنوا درایتالیا افراطیون ‏چپ، فعالان اجتماعی کاتولیک ، توده ی وسیعی که دارای شغل های بی ‏ثبات بودند ومحصول انقلاب پسافوردیسم همراه باروشنفکران، معلمین ‏وزنان هم دراعتراض  به هدایت ضعیف چپ وبی کفایتی جانشینان آنها ‏وهم علیه بیکاری وفلاکت روزافزون به خیابانها ریختند. حرکت های ضد ‏جهانی سازی ازسیاتل تا پورتوالگره، جنووا ونایروبی همگی نشان داده است ‏که امروزه دیگرحتی اتحادیه های کارگری  و احزاب چپ و سوسیالیست ‏سازشکاردررویارویی بایورش لجام گسیخته جهانی سازی سرمایه محلی ‏ازاعراب ندارند وتوده ها ازآنان روی گردانده اند.                                                          ‏
کشور ما نیز نه از یورش جهانی سازی درامان بوده و نه ازجنبش های ‏اجتماعی دیگرنقاط جهان بی خبر. سهل است، از رهگذر آسیب های ‏سیاسی، اجتماعی، اقتصادی وفرهنکی که حدود سه دهه  دیده است اگرنه ‏بیشتربه اندازه ی ستمدیدگان دیگرجوامع بشری رنج برده است وزمینه ‏سازمانیابی وعصیان علیه نظم نئولیبرالی موجود را دارد. بنابراین همه ی ‏نیروهایی که شعار" فعلا همه باهم علیه جمهوری اسلامی" ( 19) را ‏میدهندومنتظرناجی خارجی نشسته اند وهمه ی نیروهایی که به " ‏استحاله طلب" معروفند وبر" سمت گیری تحول طلبانه.." تاکید می ‏کنندو "  خواهان  یک تحول دمکراتیک بنیادین درکشورازطریق مسالمت ‏آمیز هستند.." آنهم با " تاکید برحقوق بشر.." ونه اجرای واقعی آن به ‏دست توده های ستمدیده. (20) دریک مولفه باهم مشترکند: بی ایمانی به ‏قدرت مردم وترس ازسازمانیابی مستقل آنان. آنها به جنبش اجتماعی ازدل ‏اعماق جامعه پشت کرده اند. استحاله طلبان هنوزهم می خواهند ‏درچارچوب این نظام باقی بمانند وحقوق بشررا بامقاومت به آن تحمیل ‏کنند!! بدین ترتیب وباچنین خط مشی ایست که برسرراه  شکل گیری ‏مبارزه ی طبقاتی واقعی مانع ایجاد می کنند و آنهایی که سقوط نظام ‏شاهنشاهی  برایشان فاجعه بود نیزدرپی آنند تا به کمک پول ونیروی ‏نظامی بیگانگان باردیگراستبدادی موروثی رابرکشورمان مسلط کنند. ‏افشای این هردونیرو درهمه ی زمینه ها وتقویت جنبش اجتماعی ازپایین ‏باید وظیفه همیشگی هرانسان آزاده وبرابری طلب  باشد.
     

MARG18 ZAN, KAHRIZAK، مرگ18 زن در زندان کهریزک


افشاگری یک بسیجی‌ پناهنده در اروپا


اتوبوسها ماموریت انتقال پناهجویان اخراجی را نمی‌پذیرند


شرکت سهامی اتوبوسرانی نت‌بوس ترانسفر (Nettbuss AB Transfer) دیگر حاضر نیست کار انتقال پناهجویانی را که‌ به‌ زور از سوئد اخراج می‌شوند، بپذیرد.
لارش کرونوال، مدیرعامل این شرکت به‌ بخش خبر تلویزیون چهار در یوته‌بوری (TV 4 Nyheterna) می‌گوید این نوع ماموریتها احساسات شدید راننده‌ها را برمی‌انگیزاند و بسیار تاثیرگذار است. بویژه‌ که‌ راننده‌های شرکت ما از کشورهای مختلف جهان آمده‌اند.  او اضافه‌ کرد که‌ این تصمیم، علیرغم احترام و رعایت قوانین از سوی کارمندان و مسئولان این شرکت گرفته‌ شده‌ است.

torsdag 24 november 2011

داد خواهیم این بیداد را


صد سال دیگر هم بگذرد خون جوشان فروهرها و شریف‌ها و مختاری‌ها و پوینده‌ها و زال‌زاده‌ها و تمامی شهیدان قتل‌های سیاسی دهه ۷۰ خواهد جوشید و از این سیلاب خود و زایش‌گر نداها و سهراب‌ها متولد خواهند شد
مصدق می دانست که خدا در و تخته را خوب به هم جور می کند. می دانست که این در و تخته ای که به هم جور شده اند در تمامی روزهای زندگی تمام قد در کنار هم خواهند بود و با هم به خون خود در راه مام میهن در می غلطند. پیشوا این دوجوان آن روزها را درست شناخته بود.
۱ آذر ۱۳۷۷ و خبری دهشتبار. داریوش فروهر دبیرکل حزب ملت ایران و همسرش پروانه اسکندری به خون خود در غلطیدند. شاهدان روایت می کنند که قاتلان آنقدر جنایت پیشه بودند که نه تنها کشته بودند که خانه را هم با خون ایشان رنگ آمیزی کرده بودند. پروانه و داریوش کشته نشدند. دشنه آجین شدند. هر دشنه ای که بر پیکر ایشان وارد آمد یادآور یکی از کینه هایی بود که استبداد شیخی و شاهی از ایشان داشت. شیخ و شاهی که از وجود این دو گوهر تابناک آسمان وطن هر زمان بر خود می لرزید.
اما ماجرای قتلهای سیاسی دهه ۷۰ به همینجا ختم نشد. آقایان وزارت اطلاعات دولت اصلاحات! پرونده ای گشودند. ۴ تن را موضوع پرونده اعلام کردند. شهیدان فروهر ها و شهید مختاری و شهید پوینده را. اما همینها بی خردانه شهید جاوید دکتر مجید شریف را در این پرونده نپذیرفتند. مجید شریفی که شاگرد به حق مکتب معلم شهید دکتر شریعتی بود و جان بر سر آرمان نهاد.
استاد مهندس معین فر عزیز در مراسمی که برای شهیدان فروهر در حسینیه ارشاد برگزار شد آمار را تا ۱۳۵ تن بالا برد. تا ۸۰ نفر اسم وجود داشت و آن روزها عماد الدین باقی و اکبر گنجی بی مهابا با نورافکنی به تاریکخانه ای که این جنایات را باعث شد در حال افشای نه تنها عاملان که آمران این قتلها بودند. از آیت الله خوشوقت تا محسنی اژه ای دستور دهنده قتل شهید خلق پیروز دوانی. تا آقای نوری همدانی و تا دیگرانی که نامشان در مقالات و اسناد می آمد. اما دولت اصلاحات دموکرات منش! تنها با همان ۴ تن کار را پیش برد. وزارت اطلاعات را تصفیه کرد از عناصر عاملی که تنها دستور را اجرا کردند. هیچ گاه نگذاشت که بر تاریکخانه این جنایت ها نورافکنی شود و اگر می خواست و نگذاشتند، هیچ گاه افشا نکرد. سکوت سکوت و سکوت ایشان خود مهر تائیدی بر جنایت بود. مگر نمی خوانیم در زیارت عاشورا که لعن الله سمعت بذالک فرضیت به؟
آن کسانی که آن روزها دلیرانه بر تاریکخانه قتلهای سیاسی دهه ۷۰ در ایران که از کارون حاجی زاده کودک تا پیران مو سپید را شامل می شد، بعدها هزینه اقدامات خود را پرداختند. باقی و گنجی زندان رفتند و همه سکوت. سکوتی که جز در زیر زمین خانه ها و در سالگرد آذرماه شکسته نمی شد.
۱۳ سال گذشت از آن روز شوم. از همان روز اما بانوی دلیری چون پرستو فروهر فریاد زد که داد خواهیم این بیداد را. در خانقاه صفی علیشاه و در زیر باتوم ولایت مداران فریاد زدیم که داد خواهیم این بیداد را همچنان بر این وعده گاه مصریم. داد خواهیم این بیداد را تا روشن شدن تمامی زوایای این فجایع ساکت نمی شویم.
آقایان می خواهند مسئله فراموش شود. حکومت ولایی در تمام طول این ۱۳ سال در تلاش بوده تا مسئله قتلهای سیاسی و زنجیرای دهه ۷۰ در ایران را به بوته فراموشی بسپرد. قتل هایی که چه در ایران و چه در خارج از ایران انجام شده است. از شاهپور بختیار و کاظم رجوی و فریدون فرخزاد و قاسم لو و شرفکندی تا داریوش و پروانه فروهر و مختاری و پوینده و زال زاده و مجید شریف و حاجی زاده ها و حتی تا احمد خمینی که عماد الدین باقی عزیز در آن سالها سخنانی در باب مرگ مشکوک او بر زبان راند و اسنادی را مطرح کرد.
هنوز که هنوز است داد می خواهیم این بیداد را. بهترین فرزندان ایران زمین را از ما گرفتند. کشتند و جنایتکارانه لاپوشانی کردند. اگر نبود هوشیاری نویسندگان کانونی شاید فاجعه اتوبوس ارمنستان هم به ثمر می نشست و دیگر امروز محمود دولت آبادی و سیمین بهبهانی را نمی توانستیم با چشم سر زیارت کنیم. رژیم جمهوری اسلامی در طول این قتل های سیاسی در دهه ۷۰ یکی از فجیع ترین جنایت های فرهنگی و اجتماعی تاریخ بشریت را مرتکب شد. مگر هر ملتی چه میزان روشنفکر و اندیشه ورز مسئول و متعهد دارد که اینان در طول کمتر از یک دهه دهها تن از ایشان را به کام مرگ فرستادند؟ شاید امروز که عزمی جزم برای تکمیل پرونده حقوق بشری جمهوری اسلامی راه افتاده است و از هولوکاست ایرانی بودن کشتار سیاه تابستان ۶۷ به دستور خمینی سخن می رود، جا داشته باشد که فضایی نیز برای این قتلهای سیاسی باز شود. جنایتی که اندیشه ورزان یک ملت را از ایشان می گیرد کمتر از قتل هزاران تن نیست.
ابلاغیه کتبی به پرستوی عزیر داده اند که برگزاری مراسم ممنوع است. مگر مراسم در خیابان و حتی در خانه برگزار می شود؟ مراسم فروهر ها در قلب هر ایرانی است که در ایران و در روز ۱ اسفند به طواف خانه شهیدان فروهر ها می رود و در برون مرز به یادآوری این روز خونبار و یاد شهدای آن روزهای سیاه می پردازد. رژیم جمهوری اسلامی در توهم فرعونانه خود فکر می کند که می تواند از برگزاری مراسم فروهر ها جلوگیری کند. مراسم فروهر ها در قلب ایرانیان است. برای جلوگیری از آن باید قلب تک تک ایرانیان را از خانه سینه برون آورد. اگر می توانند بکنند!
داد خواهیم این بیداد را. صد سال دیگر هم بگذرد خون جوشان فروهر ها و شریف ها و مختاری ها و پوینده ها و زال زاده ها و تمامی شهیدان قتل های سیاسی دهه ۷۰ خواهد جوشید و از این سیلاب خود و زایش گر ندا ها و سهراب ها متولد خواهند شد. نداها و سهراب ها فرزندان معنوی شهیدان دهه ۷۰ اند که در دهه ۸۰ و در سال ۸۸ اینگونه جانبازانه در برابر رژیم استبداد ولایی ایستادند. این خون جوشان نمی ایستد. این شجره طیبه از ستار خان ها و باقرخان ها و میرزاها و خیابانی ها تا حنیف ها و سعید ها و محسن ها و بیژن ها و مصطفی ها و تا فروهر ها و مجید ها و پرویز ها و محمد ها و محمد جعفر ها و تا نداها و سهراب ها جاری است. این خون جاری است تا آزادی ایران زمین.
ای ایران ای مرز پر گهر

علی کلائی 


منزلت نازل زنان و اعدام و دستگیری ها و تحمیل فقر بیانگر ماهیت رژیمند

منزلت نازل زنان و اعدام و دستگیری ها و تحمیل فقر بیانگر ماهیت رژیمند

ایران جوان

شیرزنان ایران


بنا به گفته نخبگان 52 ميليون نفر واجد شرايط رأی در كشور وجود دارد، چرا بايد تنها 25 ميليون نفر در انتخابات شركت كنند. من مي‌توانم بگويم كه اين روند، بيانگر يك سكوت ملي است كه بايد شكسته شود، همان گونه كه در جنگ و انقلاب شكسته شد... امروز جامعه ما نيازمند تغيير الگوي مديريتي است كه اگر اين تغيير صورت نگيرد، هر عزيزي كه در رأس قوه مجريه قرار گيرد، اين مشكلات و مسائل حل نخواهد شد... مسأله فرهنگ با برقراري گشت ارشاد و يا برداشتن آن حل نمي‌شود.

onsdag 23 november 2011

تو از شعر جواني سبز ،دريك گوشه زندان مي ترسي



تو از زيبايي ممتد
تو از يك كودك مرتد
تو از آغازِ يك پايان مي ترسي
چه حسي دارد از فرياد ترسيدن
تو از تصوير نيمه لختِ يك انسان مي ترسي

تو مي ترسي از اين ديوار
از اين خودكار بي آزار
تو از پروانه اي تنها به گرد شعله اي سوزان مي ترسي
كه در تبعيد مي رقصد براي جشن آزادي
توپنهان ميكني شايد،از اين بنيان مي ترسي

تو از يك روسري در باد 
شعار مرگ بر او باد
تو از شعر جواني سبز ،دريك گوشه زندان مي ترسي
تو از يك شهر بي جمعه
توازتندیس يك گربه
تو از يك كودك در خواب، گرفته دست بر پستان مي ترسي

چه فرقي ميكند شايد!از اين ترسد كسي كاهد
تواز اين پرچم خوشرنگ،تواز پيشينه ايران مي ترسي

 کیانی مِه